سكوت
گذآر سُکوتـ قآنون زندگی مَن بآشد وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی ! گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی... گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی... سكوت سكوت شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی آوای تو می آردم از شوق به پرواز آرزوهــایت را یکجــا یادداشت کن ولی تــو یـادت می ره کـه آرزوی دیروزت بـوده آرزویی بکن مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبدیل شود مگذار که حتی آب دادن گل های باغچه ، به عادت آب دادن گل های باغچه بدل شود عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست پیوسته نو کردن ِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن تازگی ، ذات عشق است و طراوت ، بافت عشق چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟ عشق ، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه جام بلور ، تنها یک بار می شکند می توان شکسته اش را ، تكه هایش را ، نگه داشت اما شکسته های جام ،آن تکه های تیز برنده ، دیگر جام نیست احتیاط باید کرد همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز بهانه ها ، جای حس عاشقانه را خوب می گیرند
نظرات شما عزیزان:
باید بفهمی وقتی دلت می گیره ... تنهایی
باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !!
آوای تو می خواندم از لایتناهی
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
و یـکــی یـکــی از خـُـدا بخـواه
خـُــــدا یـــــادش نـمـــــی ره
چیزی که امــروز داری
گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه
آرزویی بکن
شـاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تــو باشد
Zhandark |